تازه‌ترین اخبار

آدم‌های مهم!

برای صرف غذا به یکی از رستوران های چابهار رفتم. پشت سر من چندتا ماشین شیشه دودی با تیم اسکورت و ماشین پلیس وارد محوطه رستوران شدن. میدونستم یه وزیر از افغانستان در چابهار مهمونه و خوب طبیعی بود این ترددها. تا ماشین رو پارک کنم و برم داخل، یه پسربچه ۱۷-۱۶ ساله، با لباس شیک و تیپ غیر بومی در محوطه دیدم، از اینا که اوتیسم دارن. خیلی ناراحت شدم، گفتم خدارو شکر که من سالمم. یخورده اونورتر، دو تا دیگه رو دیدم که با یه حالت خاصی داشتن از هم عکس میگرفتن، هر دو اوتیسم، آب دهان آویزون و باز گفتم خدارو شکر که من سالمم. دیگه وارد فضای رستوران شدم و دیدم ۴۰-۳۰ نفر از همین اوتیسمی ها همه توی رستوران هستن. داشتن غذا می خوردن، خوب شاید اونجوری که ما بهش میگیم چندش، سخته تحمل اینجور غذا خوردن دیگران.

از رستوران اومدنم پشیمون شدم و خواستم پاشم بیام بیرون که دیدم استاندار، فرماندار و چند نفر دیگه با تیم اسکورت و محافظین وارد همین رستوران شدن. حدس زدم افراد همون ماشین‌های پشت سرم باشن. اینها که اومدن، همه اون بچه ها بلند شدن، سلام کردم، استاندار با همه دست داد، من از دیدن این صحنه چندشم میشد، دستهای چرب و دهنهای پر.

از یکی از محافظین پرسیدم چرا این بنده خدا رو آوردین اینجا، خندید و گفت اومدیم به این بچه ها سر بزنیم. کنجکاو شدم، دوربینم رو درآوردم که چند تا عکس بگیرم، یکی از همین بچه‌ها گفت یعنی ما مهمیم؟ بغض کردم، ای خدا، این بچه چرا آتیش بازی کرد با قلبم. نتونستم جوابش رو بدم، اشک تو چشام حلقه زد و فقط چندتا عکس انداختم. اول خواستم خبر تهیه کنم، ولی گفتم درست نیست، بذار یادداشت بنویسم که خودم و رفتار زشت ذهنیم رو برملا کنم.

حالا ماجرا چی بوده؟

آقای ملک زاده مدیر آژانس چابهاران، تصمیم می گیره با هزینه شخصی تعداد ۴۰ نفر از بچه های اوتیسم، لال و ناشنوا رو از مدرسه سیدجمال‌الدین اسدآبادی تهران بیاره چابهار، برای گردش و تفریح. حاج‌آقا مومنی از خیرین چابهار هم در این کار خدا پسند همراه میشه و یه بخشی از هزینه غذا رو به عهده می گیره. مهندس رضوانی مدیر کل بنادر استان هم از فرصت استفاده می کنه و بچه ها رو به یه وعده غذا دعوت می کنه و از طرفی یه کشتی رو برای گردش دریایی در اختیارشون میذاره که من هنوز آرزوی اون رو دارم. پتروشیمی مکران هم ازشون دعوت میکنه و بچه ها رو میبره داخل اطاق جلسات رسمی و رئیس سایت براشون میگه که شما برای ما مهم هستید. برای اثبات اینکار بچه ها رو میبره داخل سایت و به کمک هم در کنار مهندسا و کارگرا، ۵۰ تا نهال می کارن، اونم به اسم خودشون و آخرسر بعد از کلی فعالیت فیزیکی، کنار بقیه مهندسین و کارمندها توی سالن غذاخوری ناهار می خورن، بعد هم صنایع غذایی گیدر دعوت می کنه بچه ها رو به غذا. این وسط یه آقایی به اسم میرزایی هم پیدا میشه و اونم بخشی از هزینه ها رو به عهده میگیره. الان شب آخره، رستوران، استاندار و فرماندار و چند تا مقام دیگه که با خبر شدن از این مهمون های خاص، سریع میان که باز بهشون بگن بچه ها، شما مهم هستید.

من مونده بودم، حالا بگم “السابقون السابقون” یا بگم “یسارعون فی الخیرات”. بعد یاد چند دقیقه پیشم افتادم که می خواستم از رستوران برم بیرون و خدا رو شکر کنم که سالمم.

حالا خدا رو شکر می کنم کنار آدم هایی هستم که بوی خدا میدن. خدا رو شکر می کنم که دست خدا از آستین بعضی بنده ها در میاد. فرقی نداره استاندار باشن یا یه آژانس هواپیمایی، شهری از پتروشیمی ها باشن یا یه تن‌ماهی سازی، یه فرد عادی باشن یا فرماندار. خدا رو شکر می کنم که کنار آدمهای مهم! هستم.

نام: محفوط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

-- بارگیری کد امنیتی --

[html_block id="258"]